یادداشت های یک انسان



الان پنجشنبه به وقت ایران است.

الان حتما میگویید مگر پنجشنبه به وقت ایران دارد؟؟. این عجیبگوییها عادت من است و قصد توهین به مخاظب را ندارم،

گفتم همین اول این را بگویم که مشکلی پیش نیاید.

من کتاب میخوانم و علاقهمند به فلسفه هستم. مدتی است افکارم دچار بینظمی شده و فکر کردم که میتوانم با نوشتن کمی بهشان نظم بدهم.

برای همین وبلاگ را انتخاب کردم و ازقضا نوبت blog.ir شد. 

این را هم بگویم که احتمال نادرستی املایی در متون من وجود دارد و امیدواردم این موضوع مخاظب را ازرده نکند بلکه من را از خطایم آگاه کند.

الان مطلب خاصی نیست ولی فکر کردم چند خطی نوشتن برای شورع بد نباشد.

و راستی در آخر ؛ ما در کرونا به سر میبریم.


 the stranger

تصور کنید شما ساکن یک اتاق در یک آپارتمان در یک شهر نه چندان بزرگ هستید. کارمندی ممتاز و بی دردسر برای رئیستان. مادرتان چندروزی است مرده است و شما برای او گریه نکرده اید؛ در عوض از گرمای شدیدی که هنگام دفن مادر بر سرتان تابیده آزرده خاطرید.

چه تصوری از این شخص دارید؟ احتمالا فکر میکنید این شخص یا مشکلی دارد یا دچار افسرگی شدیدی است یا خلاصه دلائلی منفی، چون کمتر کسی پیدا میشود که سر دفن مادرش گریه نکن که هیچ از گرمای هوا نالان باشد.

این یک تصور اولیه از شخصیتی داستانی به نام مورسو است که در رمان شاهکار بیگانه ( the stranger ) اثر نویسنده مشهور فرانسوی آلبر کامو ( albert camus ) نقش اول را بازی میکند.

احتمالا همانطور که حدس زده اید بله ؛ من در این مطلب میخواهم رمان بیگانه اثر آلبر کامو روو به شما معرفی کنم.

 

امروز مادر مرد.

این اولین جمله از رمان است؛ امروز مادر مرد. حس عجیبی حداقل برای من داشت. توامان از دوست داشتن ، بی اهمیتی ، درد و خلاصه کمی دیگر از درد ها بود. ( به احتمال زیاد کمی خیالاتی ام :) )

 

کامو در این رمان میخواهد از نگاه یک فرد عادی احتمالا طبقه وسط جامعه به مسئله اصلی انسان یعنی پوچی یا ارزشمندی زندگی بپردازد.

مسئله اصلی در رمان پوچی زندگی است. اما درخلال این موضوع مهم که در تمام رمان گسترده است به مسائل مهم دیگری نیز میپردازد.

برای مثال از کم دستی انسان در سرنوشتش میگوید و بیان میکند که جامعه دستمان را در انتخاب سرنوشتمان کوتاه کرده است:

سرنوشتم بی آنکه نظر مرا بخواهند تعیین می شد. ص 122

داستان از این قرار است که مورسو فردی عادی است از مراسم ختم مادرش برمیگردد و اتفاقی یک نفر را به قتل میرساند و او را به زندان می اندازند.

خالی از لطف نیست که کامو به خاطر همین رمان برنده جایزه نوبل ادبیات شد.

 

چند نقل قولی از کتاب :

روز پایان میگرفت و این ساعتی است که دلم نمیخواهد ازش حرف بزنم، ساعت بی نام، همان هنگامی که سرو صدا های شب، در موکبی از خاموشی، از همه طبقه های زندان برمی خاست. ص 105

لباسی از کتان سفید تنش کرده و گیسوانش را ول کرده بود. به او گفتم زیباست، از کیف خندید. ص 75

درست نمی فهمیدم که چطور ممکن است خصلتهای یک آدم عادی به اتهامهای سنگینی علیه یک مقصر مبدل شو. ص 124

و درآخر جمله های درخشان کامو :

چطور پی نبرده بودم که هیچی مهمتر از اعدام نیست و، خلاصه، این تنها چیز براستی جالب برای آدم است.

ولی البته، آدم همیشه نمیتواند عقلانی باشد.

مشخصات کتاب :

  • نام: بیگانه - the stanger
  • اثر: آلبر کام و- albert camus
  • نشر: انتشارات نو - چاپ زمستان 97
  • ترجمه: امیر جلال الدین اعلم

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها